» . |
پیغام مدیر : محمد رضا ابطحی مقدم
(((بسم الله الرحمن الرحیم )))
که را می جویی ؟
گاه از غم او ، دست زجان می شویی
گه قصه ی او به درد دل مـــــی گویی
ســـــرگشته چرا گرد جهان می پویی
کو از تو برون نیست ، که را می پویی
// مولوی //
بزرگان پهنایی
رویدادهای روستای پهنایی
تصاویر شهدای پهنـــــــایی
محصــــــولات کشـــــــاورزی پهنایی
پروژه ها و اقدامات انجام شده توسط دهیاری پهنایی
تصاویر اماکن عمومی روستای پهنایی
آمــــوزش و ترفــــندهای رایانه ای
مطالب سیاسی و فرهنــــگی
مطالب مــذهبی واســـلامی
مطالب هـــنری وعاشقانه
نکته های جالب از هرجا
مناسبت های مختلف
مطالب بهــداشتی
مطالب آموزشی
مطالب متفرقه
تصاویر دیدنی
مقاله ها
سخنان مقام معظم رهبـــــری
سخنان گهربارحضرت امام خمینی (ره)
برای جستجو در همین صفحه وبلاگ واژه کلیدی مورد نظرتان را وارد کنید :
بازدید امروز: 30 نفر
بازدید دیروز: 11 نفر
کل بازدید: 154880 نفر
پیام آ ور کربلا
عاشورا حادثه ای ساده و گذرا نبود، زیرا برای جاودانگی و حفاظت دین مبین اسلام پدید آمد و برای تحقق این رسالت باید عاشورا از یک حادثه به یک فرهنگ تبدیل می شد؛ فرهنگی که تا اعماق زندگی فردی و اجتماعی انسانها تا ابد نفوذ کند. حفظ و زنده نگهداشتن عاشورا بدین دلیل اهمیت داشت که اولاً عاشورا و عبرتهای آن به فراموشی سپرده نشود، ثانیاً این جریان عظیم، تحریف نگردد و ثالثاً به مردم یادآور شوند که در راه حفظ دین خدا باید از جان خود و خانواده گذشت. همان گونه که سیدالشهدا(ع)، جهت شرکت در جنگی که انتهای آن معلوم و مبرهن بود، خانواده خود را راهی نمود.
*********************
عزّت چه به عنوان خصلت فردی یا روحیة جمعی به معنای مقهور عوامل بیرونی نشدن، شکستناپذیری، صلابت نفس، کرامت و والایی روح انسانی و حفظ شخصیّت است. آنان که از عزّت برخوردارند، تن به پستی و دنائت نمیدهند، کارهای زشت و حقیر نمیکنند، و برای حفظ کرامت خود و دودمان خویش، گاهی جان میبازند. ستمپذیری و تحمّل سلطة باطل و سکوت در برابر تعدّی و زیر بار مِنّت دونان رفتن و تسلیم فرومایگان شدن و اطاعت از کافران و فاجران، همه و همه از ذلّت نفس و زبونی و حقارت روح سرچشمه میگیرد. خداوند عزیز است و عزّت را برای خود و پیامبر و صاحبان ایمان قرار داده است. در احادیث متعدّد، از ذلّت و خواری نکوهش شده و به یک مسلمان ومؤمن حق ندادهاند که خود را به پستی و فرومایگی و ذلّت بیفکند. به فرموده امام صادق ـ علیه السّلام ـ: «اِنَّ الله فَوَّضَ اِلَی المؤمنِ امرَهُ کلَّهُ و لم یُفَوِّضْ اِلیه انْ یکونَ ذلیلاً...» خداوند همة کارهای مؤمن را به خودش واگذاشته، ولی این که ذلیل باشد، به او واگذار نکرده. چرا که خدا فرموده است عزت از آن خدا و رسول و مؤمنان است. مؤمن عزیز است، نه ذلیل. مؤمن سرختتر از کوه است.
دودمان بنی امیه میخواستند ذلّت بیعت با خویش را بر «آل محمد» تحمیل کنند و به زور هم شده، آنان را وادار به گردن نهادن به فرمان یزید کنند و این چیزی نشدنی بود و «آلالله» زیر بار آن نرفتند، هر چند به قیمت شهادت و اسارت. وقتی والی مدینه، بیعت یزید را با امام حسین ـ علیه السّلام ـ مطرح کرد، حضرت با ذلیلانه شمردن آن، آن را نفی کرد و ضمن بر شمردن زشتیها و آلودگیهای یزید، فرمود: کسی همچون من، با شخصی چون او بیعت نمیکند! «فَمِثْلی لا یُبایِعُ مِثْلَهُ» در جای دیگر با ردّ پیشنهاد تسلیم شدن فرمود: «لا اُعْطیکُمْ بِیَدی اِعْطاءَ الذَّلیل» همچون ذلیلان دست بیعت با شما نخواهم داد.
صبح عاشورا در طلیعة نبرد، ضمن سخنانی فرمود: به خدا قسم آنچه از من میخواهند (تسلیم شدن) نخواهم پذیرفت، تا اینکه خدا را آغشته به خون خویش دیدار کنم. امام حسین ـ علیه السّلام ـ، مرگ با عزّت را بهتر از زندگی با ذلّت میدانست. این سخن اوست که: «مَوْتُ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» و همین مفهوم را در رجزخوانی خود روز عاشورا در میدان جنگ بر زبان میآورد که، «مرگ، بهتر از ننگ است»، «اَلْمَوْتُ اَوْلی مِنْ رُکُوبِ الْعارِ».
خاندان حضرت سیدالشهداء ـ علیه السّلام ـ نیز، عزّت آل الله را پس از عاشورا، هر چند در قالب اسارت، حفظ کردند و کمترین حرف یا عکسالعمل یا موضعگیری که نشان دهندة ذلت خواری آن دودمان باشد. از خود نشان ندادند.
خطبههای امام سجاد ـ علیه السّلام ـ و حضرت زینب (س) و... همه شاهدی بر عزّت آنان بود. حضرت زینب (س) به خوبی این رسالت را انجام داد و در کاروان اسرا، با سخنرانیهای قرای خویش در مجامع مختلف و افشای چهره حکومت وقت و پس از آن با برپایی مراسم مختلف عزاداری و گریه بر شهدای کربلا، تصویر این حادثه را در اذهان مردم ترسیم نمودند.
حضرت زینب (س) سخنان تحقیرآمیز ابن زیاد را در کوفه، با عزت و سربلندی پاسخی دندانشکن داد. و گستاخیهای یزید، در کاخ شام را نیز بیجواب نگذاشت و در خطبة بلیغی که در کاخ یزید خواند، او را به محاکمه کشید و با گفتن این سخن که «ای یزید، خیال کردهای با اسیر کردن ما و به این سوی و آن سوی کشیدنمان خفیف و خوار میشویم و تو کرامت و عزّت مییابی؟... به خدا سوگند، نه یاد ما محو میشود و وحی ما میمیرد و نه ننگ این جنایت از دامان تو زدوده خواهد شد...» به یزید و حکومت او فهماند که در ذلیلترین و رسواترین حالتند و جنایتهاشان از شُکُوه و عزّت و کرامت خاندان وحی نکاسته است.
سرکشی از بازماندگان شهیدان کربلا
زینب کبری (س) در دوران رهبری کاروان آزادگان سرافراز انقلاب عاشورا، از کربلا تا به کوفه و پس از آن تا شام و سپس تا مدینه از بازماندگان شهیدان کربلا سرپرستی و پرستاری و سرکشی می کرد و سنگ صبور آنان و پناهگاه کودکان و زنان بود و با تمام توان و نیروی خویش به آنان کمک می نمود و آنان را دلداری می داد و مشکلاتشان را برطرف می نمود و به سلامتی، پوشیدگی، رفع گرسنگی و تشنگی آنان توجه ویژه و تأکید داشت و سرانجام مبارزان و آزادگان همراه انقلاب حسینی را به وطن خویش بازگرداند. علاوه بر آنچه ذکر شد، در مدینه نیز بازماندگان و بستگان شهیدان کربلا را فراموش نکرد و غمخوار و مددکار و یاور آنان ماند.
زینب(س) هنگامی که از کربلا به مدینه بازگشت، به ملاقات و دیدار ام البنین، مادر چهار شهید بزرگوار کربلا، عباس، جعفر، عبدا... و عثمان شتافت و پس از آن هم تا زنده بود همواره روزهای عید نیز از وی دیدار می کرد.
مطلب مهم و قابل توجهی که از مجموع مطالب ذکر شده به دست می آید این است که حضرت زینب(س) به خاطر پرورش یافتن در خاندان وحی و آگاهی از قدر و منزلت شهید و شهادت و همچنین جایگاه و ارزش شهادت طلبی، همراه امام حسین(ع) به سفر رفت و حتی فرزندان خود را به میدان نبرد فرستاد تا اینکه به شهادت رسیدند.
ابـوالفـضـل (ع)، مـشـعـل آزادى و کـرامت را برگرفت، کاروانهاى شهیدان را به عرصه هاى شرف و میدانهاى عزت، راهبرى کرد و پیروزى را براى ملتهاى مسلمان که زیر چکمه هاى جور و ستم دست و پا مى زدند به ارمغان آورد.
دودمان درخشان
تاسوعا بزرگداشت شهادت اسوه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حق گذاری عباس بن علی (ع) است و هنوز تاریخ، روشن از کرامتهای اوست و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است. آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، اما جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل بیت و کودکان (علیهم السلام) تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند. خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لبهای خویش نهاد و برگشت و دست عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس (ع) نرسید. این ایثار را کجا می توان یافت و آیا این فداکاری را با واژه ها می توان بیان کرد. حضرت عباس (ع) آموزگار بی بدیل فتوت و مردانگی در تاریخ شد.
زمانی که کودکان کاروان امام حسین (ع) در صحرای کربلا ندای العطش العطش در آوردند، حضرت عباس (ع) بی تابانه سوار بر اسب شده، نیزه بر دست گرفت و مشکی برداشت و آهنگ فرات نمود. شاید که آبی بدست آورد. پس چهار هزار تن که موکل بر شریعه فرات بودند دور آن حضرت را احاطه کردند و تیرها به چله کمان نهاده و سوی وی انداختند.
حضرت ابوالفضل العباس (ع) از هر طرف که حمله می کرد لشگر را متفرق می ساخت تا آنکه به روایتی هشتاد تن را بخاک هلاک افکند. پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رساند. چون از زحمت گیر و دار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبی به لب تشنه خود رساند. دست فرا برد و کفی از آب برداشت تشنگی سیدالشهدا (ع) و اهل بیت او را یاد آورد. آب را از کف ریخت. مشک را پر آب کرد و از شریعه بیرون شتافت تا خویش را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگی برهاند، لشکر که چنین دیدند راه او را گرفتند و از هر طرف او را احاطه کردند، و آن حضرت مانند شیر غضبناک بر آن منافقان حمله می کرد و راه می پیمود. ناگاه یکی از سپایان دشمن از پشت نخلی بیرون آمد و تیغی حواله آن حضرت کرد. آن شمشیر بر دست راست حضرت ابوالفضل العباس رسید و از تن جدا شد. حضرت ابوالفضل (ع) مشک را بدوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد. اما پس از نبردی شجاعانه بار دیگر سپاهی دشمن دست چپش را قطع کرد، حضرت عباس (ع) مشک را بر دندان گرفت و تلاش کرد تا شاید آب را به آن لب تشنگان برساند که ناگاه تیری بر مشک آب آمد و آب آن ریخت و تیر دیگری نیز بر سنه اش رسید و از اسب افتاد...
تـو ـ اى سـردار آزادگـان و انـقـلابـیـون ـ در آسـمـان شـرافـت ، درخـشـیـدى و سَمبل قهرمانیها و مظهر فداکارى و جانبازى گشتى. حـکـومـت ددمـنـش امـوى را دیـدى کـه جـامـعـه را بـه طـرف تـبـاهـى و ویـرانـى کـامـل سـوق مى دهد، کرامتها را زیر پا مى گذارد، آزادیها را سلب مى کند، داراییها را به سـود خـود تـصـرف مـى کند و همگان را به زندگانى تلخى که در آن حتى سایه عدالت اجتماعى ـ سیاسى به چشم نمى خورد، پیش مى برد. پس همراه برادرت؛ پدر آزادگان و سـالار شـهـیـدان (عـلیـه السّلام) که آرمانها و آرزوهاى ملتها را در خود مجسم کرده بود و براى آزادى اراده و بازگرداندن کرامت آنان مى کوشید، پرچم آزادى را برافراشتى.
بـا بـرادرت، در سـنـگـرى واحـد قـرار گـرفتى و کلمة اللّه را ـ که کرامت انسان و ایجاد زندگى ایمن و به دور از ظلم و طغیان را در خود دارد ـ به گوش تاریخ رساندید.
اى ابوالفضل! بخشش و هدیه اى از خداوند به امت بودى، براى آنان افقهایى درخشان از آزادگى و کرامت گشودى. به آنان آموختى که جانبازى باید خالصانه براى خـدا بـاشـد و هیچ یک از عواطف و آروزهایى که سر به خاک مى برد، آن را نیالاید. با این روح اسـلامـى اصـیـل بـود کـه بـه جـانـبـازیـت ـ اى ابوالفضل! ـ در راه حق و پاسدارى از ارزشها و اعتقادات، مُهر دفاع خورد. رمز جاودانگىِ جانبازى تو و شیفته کردن دلهاى مردم در طول تاریخ، همین است.
اى قمر بنى هاشم! پایه هاى بنیاد حقیقت را تو در دنیاى عرب و اسلام برپاداشتى و با یاریت به برادرت سیدالشهداء ـ که براى حاکمیت عدالت اجتماعى و توزیع خیرات الهى بـر مـحـرومان و ستمدیدگان جنگید ـ براى مسلمانان، مجد و کرامتى والا و استوار، پایدار کردى.
بـا بـرادرت، بار این رسالت را بر دوش گرفتى و بدین ترتیب با برادرت و دیگر شـهداى با فضیلت از اهل بیت و انصار آنان، طلایه داران مقدس شهیدان راه حق در سراسر زمین بودید.
ابـوالفـضل العباس (علیه السّلام) به عنوان بزرگترین سردار یگانه اى که انسانیت در قـهـرمـانـیـهـاى نـادر و دیـگـر صـفـات بـرجـسـتـه اش کـه زبـانـزد مـلل جـهـان اسـت، هـمـانـنـدى براى او نمى شناسد، در عرصه تاریخ اسلامى، ظاهر شد. ابوالفضل در روز عاشورا ایستادگى فوق العاده و اراده استوار و وصف ناپذیرى از خود نشان داد و با قلبى مطمئن و آرام و عزمى نیرومند، لشکرى بود شکست ناپذیر. سپاه ((ابن زیـاد)) را هـراسـان کـرد و نه تنها از نظر روحى، بلکه در میادین رزم نیز آنان را شکست داد.
مـورّخـان دربـاره شـجـاعت آن حضرت در روز عاشورا مى گویند که: هر گاه به لشکرى حـمـله مـى کـرد، در حالى که یکدیگر را زیر پا له مى کردند و دلهایشان پریشان شده و هـراس مـرگ بـر آنـان سـایـه افـکـنـده بـود و از تـرس، راه خـود را گم کرده بودند، از برابرش مى گریختند و کثرت جمعیت به آنان سودى نمى بخشید.
شـجاعت و دیگر ویژگیهاى ابوالفضل نه تنها موجب سرافرازى و افتخار وى و مسلمانان اسـت، بـلکه هر انسان پایبند انسانیت و ارزشهاى انسانى را به تکریم و بزرگداشت، وادار مى کند.
عـلاوه بـر قـهـرمـانـیـهـاى شـگـفـت آور، حـضـرت، نـمـونـه کـامل صفات و گرایشهاى بزرگ بود، شهامت، نجابت، بلندمنشى، وفادارى، همدردى و هـمـگـامى در ایشان مجسم شده بود. حضرت با برادرش امام حسین (علیه السّلام) در سخت تـریـن روزهـاى رنـج و مـحـنـت، همدرد و همگام بود و رنج او را با خود تقسیم کرد. جان را فداى برادر نمود و با خون خود او را حمایت کرد. به طور قطع، چنین همدلى و همراهى جز از کـسـانـى کـه خـداونـد دلهـایـشـان را بـراى ایمان آزموده و بر هدایتشان افزوده باشد، ساخته نیست.
ابوالفضل العباس (علیه السّلام) در رفتار با برادرش امام حسین (علیه السّلام) حقیقت بـرادرىِ صـادقـانـه اسلامى را به نمایش گذاشت و همه ارزشها و الگوهاى آن را آشکار کرد. از جمله زیباترین جلوه هاى مواسات و برادرى آن بود که در روز عـاشـورا پـس از آنـکـه بـر آب فـرات دسـت یـافـت، مـشتى آب برگرفت تا عطش خود را فـرونـشـانـد و قـلب سـوزان چـون اخـگـرش را خـنـک کند، ناگهان در آن لحظات هولناک، تـشنگى برادرش امام حسین و اهل بیتش (علیهم السّلام) را به یاد آورد، شرافت نفس و علوّ طـبـع، او را بـه ریـخـتـن آب واداشت و همدردى خود را در آن محنت کمرشکن نیز با برادرش نشان داد.
ابوالفضل العباس (علیه السّلام) در راه تحقق آرمانهاى والا که پدر آزادگان، برادرش امام حسین (علیه السّلام) بانگ آنها را سر داده بود، شهید شد. از مهمترین خواسته هاى امام، برپایى حکومت قرآن در شرق، گسترش عدالت میان مردم و توزیع بهره هاى زمین بر آنـان بـود؛ زیـرا نـعـمـتـهـاى الهـى بـه گـروهـى خـاص تـعـلّق نـدارد. ابوالفضل براى بازگرداندن آزادى و کرامت مسلمانان، گسترش رحمت اسلامى میان مردم و نـعـمت بزرگ این دین که نابودى ظلم و ستم را هدف خود ساخته بود و ایجاد جامعه اى که در آن هرگز ترس و هراس جایى نداشته باشد، به شهادت رسید.
ابـوالفـضـل بـراى حـاکـمـیت «کلمة اللّه» در زمین به میدانهاى جهاد شتافت؛ همان کلمه و پیامى که راه زندگى کریمانه را به مردم نشان مى دهد.
سـلام خـدا بـر تـو بـاد اى ابـوالفـضل که در زندگى و شهادتت، آیینه تمام نماى همه ارزشـهـاى انـسـانـى بـودى و هـمـیـن افـتخار تو را بس که به تنهایى نمونه والایى از شهیدان طف (نام دیگر کربـلا) بودى که به قله مجد و کرامت دست یافتند.
برگرفته از: کتاب زنـدگـانـى حـضـرت ابـوالفـضـل العباس علیه السلام - اثر: علّامه محقق حاج شیخ باقر شریف قرشى
محرم سال 61 قمری، حرکت کاروان اسیران کربلا بطرف شام
و ورود آن بزرگواران به شام در 29 محرم
اهل بیت امام حسین (ع) در حالى به شام منتقل شدند که بر فراز شتران در غل و زنجیر کشیده شده و آفتاب داغ سیماى آنان را دچار سوختگى ساخته بود، دستها بر گردنها بسته و در بازارها گردانیده مى شدند.
یزید در انتظار رسیدن اسیران بود. نماینده جنایتکارش «عبیدالله بن زیاد» برنامه اش را خوب انجام داده بود. یزید دستور داد تا شهر شام را آذین بندى کنند و خاندان حسین بن على علیه السلام را در کوچه و بازار بگردانند.
کاروان اسیران را سه روز در پشت «دروازه ساعات» نگهداشتند تا کار جشن کامل شود. آن دروازه، یکى از دروازه هاى شرقى شام بود که راه «حلب» و «کوفه» به آن ختم مى شد. شهر را با زیورها، دیبا و زر و سیم و انواع جواهر آراستند. سپس مردان، زنان، کودکان، بزرگسالان، وزیران، امیران، یهود، مَجوس، نصارا و همه اقوام، با طبل، دف، شیپور، سرنا و دیگر ابزار لهو و لعب براى شادى و تفریح بیرون آمدند. چشمها را سُرمه کشیده، دستها را حَنا بسته و بهترین لباس ها را پوشیده و خود را آراسته بودند.
در چنین وضعى سر مطهّر امام حسین (علیه السلام) را ـ که بالاى نیزه بود ـ وارد شهر کردند و به دنبال آن، اسیران اهل بیت را به شهر آوردند. مردم به شادمانى و پایکوبى و طبل زنى مشغول بودند. این برنامه، حاصل تلاشهاى معاویه بود. او بیش از سى سال در شام حکومت کرد.
مردم شام، با تلاشهاى معاویه با حضرت على علیه السلام و خاندانش دشمنى مى ورزیدند و رفتار مردم شام با اسیران کربلا نشان دهنده آن بود. سالها بود که در قنوت نمازشان بر حضرت على علیه السلام لعنت مى فرستادند! علاوه بر اینها، یزید، براى موجّه جلوه دادنِ کار خود، امام حسین علیه السلام را «شورشى» معرفى کرد و خود را سرکوب کننده شورش ضدّ حکومت اسلامى مى دانست.
اسیران را از قسمتهاى مختلف شهر عبور دادند، از جمله «بازار شام». جمعیت زیادى از مردم براى دیدن اسیران خاندان محمد صلى الله علیه و آله و سلم در دو طرف بازار صف کشیده بودند. در انتهاى بازار «مسجد اُمَوى» قرار داشت و اسیران را از همین مسیر وارد مسجد کردند. فشار جمعیت حرکت را کُند کرده بود. خونبارترین برگهاى تاریخ در حال نوشتن بود. سخنان امام حسین علیه السلام و خاندانش در قیام تاریخى کربلا، همه بیانگر این بود که قیام، براى دین و مبارزه با ستم و کفر است. اهل بیت علیهم السلام همواره خود را خاندان و وارثان پیامبر معرفى مى کردند و بر این مهمّ تأکید داشتند، تا پرده هاى غفلت و خاموشى را کنار بزنند.
قصر یزید ـ که آن را «دار الخلافه» مى نامیدند، نزدیک مسجد جامع اُمَوى بود. یزید براى اینکه پیروزیش را به رُخ مردم بکشد، اجازه داد تا همه وارد دارالخلافه شوند. و از این رو قصر پر از جمعیت شد.
سر مطهر امام حسین را داخل «طَشت طلا» گذاشتند و نزد یزید آوردند. یزید در حالى که مى خندید با چوب خَیزَران بر لبهاى امام زد و با غرور و سرمستى خواند: «بنى هاشم با حکومت بازى مى کردند، نه خَبرى (از آسمان و غیب) آمده و نه وحى نازل شده است...».
یزید آرزو کرد کاش نیاکانش ـ که در جنگ بَدْر کشته شدند ـ زنده بودند و خونخواهى و انتقام او را مى دیدند. این جملات، نشان دهنده کفر قلبى و کینه یزید به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود.
پس از سخنان کفرآمیز یزید، هـنـگـامـى کـه یـزیـد حـقیقت درون خود را آشکار ساخت و بر همگان معلوم شد که جنگ بین امام حسین (ع) و یزید جنگ بین دین و کفر بوده است، حضرت زینب کبرى زینب علیها السلام به پا خاست و سخنرانى تاریخى اش را با این آیه شروع کرد، فرمود:
«سرانجامِ بدکاران، آن شد که آیات الهى را تکذیب و مسخره کردند.» در ادامه سخنرانى اش باز هم از قرآن کمک گرفت: «کافران مپندارند که اگر به آنان مهلت مى دهیم، برایشان خوب است، بلکه گناهانشان افزوده مى شود و براى آنان عذاب خوارکننده اى است».
و بدین گونه سخنرانى حضرت زینب علیها السلام بیانگر خروج یزید از اسلام و بى اعتقادى او به دین و اثبات کفر و انجام کارهاى زشت و ناپسند اوست. در حقیقت، واقعه با عظمت کربلا، کفرِ پنهان بنى امیّه را ظاهر و چهره اصلى آنها را براى مردم روشن کرد. تبلیغات بنى امیّه وانمود کرده بود که بر دشمنان اسلام و بر شورشیان پیروز شده اند و خاندان آنها را به اسارت درآورده اند، اما حضرت زینب علیها السلام و امام زین العابدین علیه السلام با سخنرانى هایشان «جشن» را به «عزا» تبدیل کردند و پیروزى را بر کام یزید تلخ نمودند.
بعد از سخنرانى حضرت زینب علیها السلام در مجلس جشن یزید، که وضع را بر ضدّ او تغییر داد، یزید خاندان امام حسین علیه السلام را در خرابه اى بى سقف جاى داد. اهل بیت، چند روز در آن خرابه بودند و براى امام حسین (ع) و شهداى کربلا عزادارى مى کردند.
در مدتى که خاندان امام حسین علیه السلام در شام اسیر بودند، چند نوبت آنها را به قصر یزید بردند. یزید به هیچ وجه حیله اش عملى نشد و هر بار نتیجه معکوس گرفت. او ناچار شد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را به مدینه بفرستد
عاشورای حسینی
روزها رازهایی در سینه دارند که تقدیم روشن بینان می شود. آنهایی که چشم های خود را به روشنایی می بندند توانایی نگریستن به خورشید بر آمده روز را ندارند. رازدانان روزها از حادثه ها عبرت می آموزند و بر واقعه ها با دیده تعبیر می نگرند، آیات نیک را شاکرند و بر نشانه های هیبت و عسرت صابر. زیرا شکر به فراخی و صبر به تنگی نشان خردمندی است. عاشورا، دهم ماه محرم، روز پیروزی خون بر شمشیر است. غلبه فریاد مظلوم بر عربده کشی ظالم تا بن دندان مسلح پیروزی و نصرتی که هلهله کنان کوفی و شامی آن را با چشمان بسته به آفتاب خود ندیدند و از بالای نیزه بردن آفتاب شادمان و خرسند شدند، در حالی که نمی دانستند با خود رایت پیروزی حسین شهید (ع) را به دوش می کشند و با هلهله خویش کوس رسوایی خود را بر کوی و برزن می زنند. امروز، تاریخ پیروزی حسین بن علی (ع) را به گواهی نشسته است، پیروزیی که از بستر جهاد و متن خون شکوفا شد و آرمانهای والای او را با جریان تاریخ نسل به نسل بشری واگویه کرد.
حماسهی عاشورا سرفصل عشق و شور و عرفان بزرگ مردان الهی و نشان آفرینش عزت و اقتدار و آرمان گرایی بزرگ زنانی است که حیات اسلام ناب محمدی (ص) و آزادگی و آزادی را امداد جاودانه پایمردی و استقامت خود ساخته اند، نهضت حسینی و انقلاب فیاض و جوشان عاشورا یک بعثت بدون وحی و شکفتن گلبانگ توحید در چکاچک شمشیر بر بلندای سر نیزه هاست، کربلا عرصه انفجار نور و ظهور حماسه از یک سو و تبلور قساوت و حد اعلای فاجعه از طرف دیگر است و نینوا سرزمینی بی مانند برای نمایش تمامی عشق بر پرده هستی است، واضح است که دایره آفرینش را بی کربلا وجودی نیست منظومه معارف عارفان و سیر سالکان الی الله و جهاد مجاهدین فی الله و مجاهده عالمان فی سبیل الله را بی حسین (ع) و زینب در باغ خاطر نمی توان گذراند. به راستی اگر معمار ازل در خزانه خارج از وصف آفرینش، گوهری چون حسین (ع) و مرواریدی چون زینب (س) نداشت، کار کدامین نبی به کمال می رسید و راه کدامین رسول به نهایت پیوند می خورد؟ حسین و عاشورا و زینب ناموس دهر و باعث بقای هستی و تداوم راه پاکان و صالحان برای همیشه تاریخ بشر هستند، از پیامبران اولوالعزم تا مردمان عادی همه در جستجو و رهپوی مردان و زنان روزگار و سرزمینی هستند که پرچم هدایتشان در دستهای استوار زینب (س) و نهال آرزویشان در چشمه سار همیشه جوشان حسین (ع) استقرار یافته و نور خود را در چهرهی گلگون عاشورا به نظاره می نشینند.
تاسوعای حسینی
«تا به بشریت و به تاریخ بفهماند که در حاکمیت جور، حج مفهومی ندارد. تا شعار عدالت اجتماعی و قیام مردم به قسط به اجرا در نیاید، تا استعدادهای خدایی انسان مجالی برای شکوفایی پیدا نکنند»، اسلام که خود برای نجات انسان از اسارت و بردگی است وسیله ای می شود برای توجیه استبداد و استثمار و می بینیم که در عاشورای سال ۶۱ هجری جبهه باطل نه به نام دفاع از ارزش های بی ارزش خویش که به نام دفاع از اسلام، با همه نیرو و توان خود در مقابل حسین(ع) صف آرایی کرد. و یک بار دیگر سایه های شوم ابلیس، زر و زور و تزویر آشکارا با هم، هم پیمان شدند و فرزند پاک محمد(ص) ،علی(ع) و فاطمه(ع) را به عنوان کسی که از دین خارج شده است محکوم و قتل او را توجیه شرعی می کنند. حسین(ع) در صحرای نینوا مردانه می ایستد و با خون خویش نهال آزادی و رهایی انسان و اسلام را آبیاری می کند و سپاه کفر به شکرانه این پیروزی جشن می گیرد، خیمه های حسین(ع) را به آتش می کشد و زنان و فرزندانش را به اسارت می برد.
برای بزرگداشت آن حماسه، مسلمانان و آزادگان در سالگرد حماسه سازان عاشورا به سوگ می نشینند.
روز تاسوعا
روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعا است، آخرین روزى بود که امام حسین علیه السلام و یارانش شبانگاه آن را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا پیوند خورد. بدین جهت در نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیهم السلام از اهمیت بالایى برخوردار است . مسلمانان تاریخ ساز ایران اسلامى همچون بسیاری از مسلمانان سراسر گیتی، این روز را منتسب به غیرت ا... و ساقی دشت کربلا، حضرت ابوالفضل العباس (ع) میدانند، بسان روز عاشورا گرامى داشته و به سوگوارى مى پردازند.
تاسوعا بزرگداشت شهادت اسوه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری عباس بن علی(ع) است و با گذشت بیش از هزار و سیصد سال ، هنوز تاریخ، روشن از کرامتهای اوست و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است.
آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل بیت و کودکان تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند.
خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را کجا میتوان یافت و این همه فداکاری مگر در واژه میگنجد و با کلام قابل بیان است؟
دستان ابواالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد. و چه به حق او را غیرت ا... العظمیم نامیده اند.
در این روز مهم ، چند رویداد سرنوشت ساز در سرزمین کربلا واقع گردید که به آن ها اشاره مى کنیم:
1- ورود شمر به کربلا
شمر بن ذى الجوشن که در دشمنى به اهل بیت علیهم السلام پیش قدم تر از دیگران بود و با حرارت ویژه اى در واقعه کربلا حضور بهم رسانید، نامه شدید اللحن عبیدالله را در روز نهم ماه محرم به دست عمر بن سعد رسانید و او را از منظور عبیدالله باخبر گردانید.
پسر سعد که نسبت به صلح با امام حسین علیه السلام خوشبین بود و در این راه تلاش زیادى به عمل آورده بود، یک باره در برابر نامه عبیدالله قرار گرفت و راه گریزى براى خود نیافت. او على رغم میلش یا با امام حسین علیه السلام مى بایست نبرد مى کرد و یا فرماندهى را از دست مى داد و براى همیشه از دست یابى به حکومت رى محروم مى شد.
پذیرفتن هر یک از این دو راه براى او دشوار بود، ولى حب ریاست و هواى نفس ، چنان بر وى غلبه یافته بود که بدون در نظر گرفتن قیامت و موقعیت دینى و اجتماعى امام حسین علیه السلام و قرابت وى با پیامبر صلى الله علیه و آله ، راه نخست را انتخاب کرد و با این نیت که مى توان امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانید ولى پس از آن ، توبه کرد و در پیش گاه جدش محمد مصطفى صلى الله علیه و آله درخواست بخشش نمود؛ ولى اگر حکومت رى را از دست بدهد، هرگز به آن نخواهد رسید، تصمیم گرفت که فرمان عبیدالله را اجرا کند و با امام حسین علیه السلام به نبرد بپردازد. به همین جهت سپاهیانش را آرایش داد و آنان را آماده حمله نمود.
2 – امان نامه براى ابوالفضل العباس علیه السلام
شمر، که فرمانده پیادگان قشون عمر بن سعد و از عناصر کلیدى و پلید واقعه کربلا بود، در عصر روز تاسوعا، امان نامه اى از عمر بن سعد براى چهار فرزند رشید و دلاور ام البنین علیهاالسلام یعنى عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان از برادران پدرى امام حسین علیه السلام آورد تا آنان را از سپاه خداجوى و حقیقت طلب امام حسین علیه السلام جدا سازد.
ام البنین ، همسر حضرت على علیه السلام داراى چهار فرزند دلاور و فداکار بود که همگى در رکاب برادر و امامشان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در کربلا حاضر بودند.
حضرت عباس علیه السلام که بزرگترین آنان است ، از شهرت به سزایى برخوردار بود. وى به خاطر جمال زیبا، قامت موزون ، دلاورى ، غیرت و شجاعت بى مانندش ، به (( قمر بنى هاشم )) معروف شده بود.
ام البنین از قبیله بنى کلاب بود که شمر بن ذى الجوشن نیز به همین تبار انتساب پیدا مى کرد. بدین جهت در عصر تاسوعا به نزدیکى خیمه گاه امام حسین علیه السلام آمد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگانم کجایند؟
امام حسین علیه السلام که منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید. اگر چه او فاسق است و لیکن با شما قرابت و خویشى دارد.
حضرت عباس علیه السلام به همراه سه برادر خود، در نزد شمر حاضر شدند و از او پرسیدند: حاجت تو چیست؟ شمر گفت : شما خواهرزادگان منید. بدانید تا ساعتى دیگر شعله هاى جنگ برافروخته مى گردد و از یاران حسین بن على علیه السلام زنده نمى ماند. من براى شما امان نامه اى از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان هستید، مشروط بر این که دست از یارى برادرتان حسین علیه السلام بردارید و سپاهیانش را ترک کنید.
حضرت عباس علیه السلام که کانون وفادارى و معدن غیرت بود، بر او بانگ زد: بریده باد دست هاى تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات . اى دشمن خدا، ما را دستور مى دهى که از یاران برادر و مولایمان حسین علیه السلام دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ناپاک آنان درآوریم . آیا ما را امان مى دهى ولى براى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله امانى نیست؟
شمر از پاسخ دندان شکن فرزندان ام البنین ، خشمناک شد و به خیمه گاه خویش برگشت . هم چنین روایت شده است : در میان سپاه عمر بن سعد، فردى بود به نام ((عبدالله بن ابى محل بن حزام )) که برادرزاده ام البنین علیهاالسلام بود. وى هنگامى که با خبر شد عمه زادگانش (عباس ، عبدالله ، جعفر، عثمان ) در میان سپاهیان امام حسین علیه السلام حضور دارند، امان نامه اى از عمر بن سعد براى آنان گرفت و به واسطه غلامش ((کزمان )) براى آنان ارسال کرد. او ، فرزندان ام البنین علیهاالسلام را صدا زد و آنان را امان نامه پسر دایى شان باخبر گردانید. حضرت عباس علیه السلام و برادرانشان به وى گفتند: به پسر دایى ما سلام برسان و بگو که ما نیازى به امان نامه شما نیست . امان خدا، بهتر است از امان شما.
3- فرمان حمله عمومى
عمر بن سعد، پس از دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، احساس کرد، اگر در مبارزه با امام حسین علیه السلام تعلل بورزد، موقعیت خویش را از دست خواهد داد و شمر به جاى او به فرماندهى سپاه خواهد رسید. بدین جهت در عصر تاسوعا بدون هیچ گونه اخطار قبلى و با دست پاچگى تمام فرمان حمله عمومى به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام را صادر کرد.
وى با گفتن (( یا خیل الله ارکبى و بالجنة ابشرى )) تلاش نمود تا کردار خویش را بایسته جلوه دهد و روحیات متزلزل سپاهیان خویش را تقویت کند، تا مبادا در نبرد با فرزند زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله دچار سردرگمى و سستى و پراکندگى گردند. سپاه کفر پیشه عمر بن سعد، یک پارچه به حرکت درآمده و به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام هجوم آوردند.
امام حسین علیه السلام در این هنگام خیل عظیم سپاهیان دشمن را در روبروى خیمه هاى خود مشاهده نمود.
آن حضرت ، بلادرنگ برادرش عباس ین على علیه السلام را طلبید و وى را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سوى سپاه دشمن فرستاد، تا عمر بن سعد را ملاقات کرده و علت آتش افروزى هاى بى حاصل آنان را جویا گردند. حضرت عباس علیه السلام به همراه یاران امام حسین علیه السلام به سپاهیان دشمن نزدیک شد و از سرکردگان آنان پرسید:
منظور شما از این حرکت بى جا و غوغاها چیست؟ آنان پاسخ دادند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است که باید بر شما عرضه کنیم و آن این است که یا در طاعت او درآیید و با وى بیعت کنید و یا آماده نبرد سرنوشت ساز باشید!
حضرت عباس علیه السلام فرمود: پس قدرى تامل کنید تا من این گزارش را به سرورم حسین علیه السلام برسانم .
حضرت عباس علیه السلام ، پیام دشمن را به امام علیه السلام رسانید. امام حسین علیه السلام به وى فرمود: به سوى ایشان برو و از آنان مهلت بخواه که امشب را صبر کنند و کار نبرد را به فردا واگذار کنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقدارى بیشتر به نماز و عبادت بپردازم و خدا مى داند که من به راز و نیاز با وى و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمندم .
حضرت عباس علیه السلام مجددا پیام امام حسین علیه السلام را به دشمن رسانید. عمر بن سعد که مظنون به مسامحه کارى شده بود و شمر را رقیب خود مى دید، از درخواست امام حسین علیه السلام سرباز زد و گفت: براى حسین ، دیگر مهلتى نیست !
لیکن برخى از فرماندهان سپاه ، از جمله قیس بن اشعث و عمر بن حجاج بر او اعتراض کرده و گفتند: اگر سپاهیان کفر و شرک از ما مهلت مى خواستند، ما دریغ نمى کردیم ولى مهلت دادن به فرزند زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله دریغ مى ورزیم؟ لازم است او را مهلت دهید. عمر بن سعد، ناگزیر درخواست امام حسین علیه السلام را پذیرفت و پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم ولى بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر طاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر مى سپاریم . در این هنگام ، آرامش نسبى حاکم گردید و هر دو سپاه به خیمه گاه خویش برگشته و منتظر فرا رسیدن روز بعد شدند.
«حرکت امام حسین (ع) از مکه به سوی کربلا »
امام حسین در روز ترویه یعنى هشتم ذى حجه سال 60 قمرى از مکه معظمه به سوى عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکریان عبیدالله بن زیاد به فرماندهى حر بن یزید ریاحى با آن حضرت مواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوى کوفه شدند. گرچه حر بن یزید، مأموریت داشت با امام حسین برخورد شدید نماید، ولیکن رفتار وى با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همین جهت حر و لشکریانش در نماز جماعت امام حسین(ع) شرکت مى کردند و به خطبه هاى دلنشین وى گوش جان مى سپردند و این دو سپاه، چند روز بدون هیچگونه مشکلى در کنار هم بودند.
اما عبیدالله بن زیاد که عطش فراوان براى جنگ با اباعبدالله الحسین داشت، نامه اى به حر بن یزید نوشت و وى را مأمور سختگیرى بر امام حسین (ع) نمود. حر بن یزید نیز طبق فرمان، راه را بر امام حسین و یارانش مسدود نمود و آنان را به سوى منطقه خشک و بى حاصل به نام کربلا هدایت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خویش قرار داد.
روز پنج شنبه دوم ماه محرم سال 61 هجرى امام حسین علیه السلام در یکى از نواحى نینوا به نام کربلا فرود آمد. قافله امام حسین چون به سرزمین کربلا رسیدند، آن حضرت پرسید:
این زمین چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا.
آن حضرت تا نام کربلا را شنید، فرمود: اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء.
فرمود: این، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آیید که اینجا منزل و محل خیمه هاى ما است و این زمین، جاى ریختن خون ما است و در این مکان قبرهاى ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به این امور خبر داد.
روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از کوفه رسید و در مقابل امام جاى گرفت. عمر بن سعد از قریش و از طایفه بنى زهره بن کلاب و خویش نزدیک حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا (ص) بود. پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است که در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله بوسیله آشنایى با ابى ابکر به دین اسلام در آمدند و نام او در تاریخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است.
عمر بن سعد کسى نزد امام علیه السلام فرستاد که چرا به عراق آمده اید؟ امام در جواب فرمود: عراقیان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به همان حجاز باز مى گردم. ابن سعد نامه اى به ابن زیاد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد. ابن زیاد گفت: اکنون که چنگال هاى ما به سوى او بند شده است، امید نجات و بازگشتن به حجاز دارد؟ دیگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است.
آنگاه به ابن سعد نوشت نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهمیدم از حسین بن على علیه السلام بخواه که خود و همه همراهانش با یزید بیعت کنند و آنگاه که بیعت به انجام رسید، ما هرچه خواستیم نظر خواهیم داد. سپس نامه دیگرى از ابن زیاد رسید که آب را به روى حسین و یاران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد که میان اباعبدالله و آب فرات حایل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و این پیش آمد و سه روز پیش از شهادت امام روى داد.
امام علیه السلام از ابن سعد خواست که با وى ملاقات کند و شبانه در میان دو سپاه ملاقات کردند و مدتى با هم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زیاد نوشت که خدا آتش جنگ را خاموش کرد و با هم توافق کردیم و امر امت به خیر و صلاح برگزار شد، اکنون حسین بن على آماده است که به حجاز برود و به یکى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آمیز براى رام کردن ابن زیاد نوشت. با رسیدن این نامه ابن زیاد نرم شد و تحت تاثیر پیشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت. اما شمر بن ذى الجوشن (لعنت الله علیه) که حاضر بود گفت: اشتباه مى کنى، این فرصت را غنیمت شمار و دست از حسین بن على که اکنون بر وى دست یافته اى بر مدار که دیگر چنین فرصتى به دست نخواهى آورد. ابن زیاد گفت: راست مى گویى، پس خودت رهسپار کربلا باش و این نامه را به ابن سعد برسان که حسین و یارانش بدون شرط و تسلیم شوند. آنگاه ایشان را به کوفه فرستاده و گرنه با ایشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زیر بار نرفت و حاضر نشد با حسین بن على بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست.
آنگاه به ابن سعد نوشت: من تو را نفرستادم که با حسین بن على مدارا کنى و نزد من از وى شفاعت کنى، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى. اکنون ببین اگر خود و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست، و اگر امتناع کردند بر آنها حمله کن تا آنان را بکشى و بدن ها را مثله کنى، اما عهد کرده ام که او را بکشم و لگد کوب اسب ها کنم. اکنون اگر به آنچه دستور دادم عمل کردی، تو را پاداش مى دهم و اگر به این کارها تن ندادى از کار ما و سپاه ما برکنار باش و لشکریان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار که به ما وى دستور داده ایم.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد (ص) و آل محمد.
..: آخرین ارسال ها :..
مناسبتها : برگزاری راهپیمایی 22 بهمن 1391در پهنایی
مناسبتها : رزمایش گردانهای واکنش سریع بیت المقدس - پایگاه مقاومت
[عناوین آرشیوشده]
کپی برداری از مطالب وبلاگ فقط با ذکر منبع مجاز میباشد .
All Rights Reserved 2005-2006 © by
RostayPahnaey.parsiblog.com
This Template Designed By Mohammad Bagheri | power ByParsiBlog
wwWw.Theam.TK -
wWw.TMPfa.TK -
wWw.MyBaran.TK
لینک ثابتنظرات شما ()